آتش نشان

شلنگ به دست...!!

آتش نشان

شلنگ به دست...!!

کفش های قرمز...

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...


نظرات 17 + ارسال نظر
سجاد 1389/07/13 ساعت 22:33 http://never4ever.blogsky.com

نلا حال مساعدی ندارم! همیچین پستایی زرفای احساساتمون میدره!!...
از این آدما این روزا بین نوجونامون خیلی کم شدن...

سجاد 1389/07/13 ساعت 22:34 http://never4ever.bogsky.com

نلا = کلا

سجاد 1389/07/13 ساعت 22:39 http://never4ever.blogsky.com

یه مقداری بنده احساس میکنم خط دوم نظر اولیم واقعا کرسی شعر محض بود! به قول دامبول السلطنه مضاح فرمودیم!! یا به قول شاعر:
خدایا خدیا...!
کلا چرت گفتم ممد جون به دل نگیر واگیر داره!بعله!
از نوع HIV که همچین لنفوسیت T بدنت میاد پایین بعد با یه سرما خوردگی هم میمیری...
بعله!

mokherend 1389/07/14 ساعت 09:29 http://mokherend.blogsky.com

به این میگن یه مرد واقعی...

به خدا میگم آرومم کن.نه اینکه آرومم بکن...سمعکشو نمیذاره

Red beetlE 1389/07/14 ساعت 19:29

مبصر ما چاقاله...
مبصر ما چاقاله...
خیلی باحاله...


توی این دار دنیا...
یدونه مبصر داریم ما...
همه همه ... ابالفضلی صدا بزن...! ماشالله... همینه...

محمدرضا:هادی اصلا هم اینجوری نیست

Red beetlE 1389/07/14 ساعت 19:31

چه بگویم... که دلش صاف است و دلها میبرد...
شعر همین الآن از ذهن خلاقم زد بیرون!
نظر خاصی که نمیشه داد...

به این جور پست ها نظرم نمیاد...
ممد کو.نت بسوزه ,بعد چهارم رو پیدا کردیم...!
اصلا بابا چیه کی اینجا گفت بابا؟
توی این دار دنیا
توی این دار دنیا
مبصر ما چاقاله
مبصر ما با حاله
با صدای بی صدا...!
ممد اینا فکر کنم از اثرات امروز زنگ چهارم و بعد چهارمه!!!!

محمدرضا:ولی من اصلا اینجوری فکر نمیکنم
هادی: نه خیر محمدرضا اتفاقا همینطوریه که جواد میگه...!

نازنین 1389/07/14 ساعت 21:23

ای جان دلم سوخت..قشنگ بود

آخیییییییییییییییییییی ...

Quit girl 1389/07/15 ساعت 18:36 http://stopazad.blogfa.com

این پستت هیچ ربطی به قبلی نداره!
چه جالب!
منظورم اینه که یه جورایی همدیگرو رد میکنن!

محمدرضا:اون پست قبلیو من ننوشته بودم!!

سپیده 1389/07/15 ساعت 22:17

خیلی قشنگ بود...
مبصرتون کیه؟!!!!

محمدرضا:مبصر چیه؟!من نماینده ی کلاسم!!!!

niki 1389/07/16 ساعت 11:21

akheeeeeeeeeeeeeeeeeey

علی 1389/07/16 ساعت 20:52 http://myearth.blogsky.com

سلام ,
خوب بود ,
تحت تاثیر قرار گرفتم,
----------------------------------
من آپم...

یاسی 1389/07/17 ساعت 14:32 http://www.pani-cute.bogfa.com

سلام آپی به ما نمیگی که هیچ ولی تو وبم یه سوال دارم که شاید تو بهتر از همه بتونی جواب بدی.ممنون میشم .میدونی من همون دخترم که از یه سمند پیاده میشه میره مدر ۳که تقریبا با هم میرسیم شاید دقت نکرده باشی ولی خواستم بدونی آخه یه کم بد نگاه میکنم اها اصلن چرا بچه هاتون از کوچه ما رد میشن؟ دختر بازی با شلوار پارچه ای؟؟

محمدرضا:تا حالا دقت نکردم...من کلا خیلی بچه سر به زیری هستم!!!

یاسی 1389/07/18 ساعت 14:21

بازم سلام یعنی آخرین باری که من میام تو وبت راس میگم من از اون واژه خیلی بدم میاد وهمچنین از کسی که اون واژه رو بهم میگه با اینکه حقیقته ولی ...بزگی به عقله نه به سال خب خواستم که گفته باشم.

محمدرضا:خیلی بی جنبه ای

niki 1389/07/19 ساعت 19:00

akh jun dava !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد