بر سرش زدند و گفتند
تو تیزهوشی...
به مدرسه فرستادندش و گفتند
امتحان بده، تو دانش آموزی!
خری را به او دادند و او را گفتند :
بزن! (البته الآن دیگه ماها همه میدونیم که بدون خر هم میتونست)
کامپیوتر کوچکش را ربودند...
و ما همگی در انتظار ماه مرداد و شهریور نشستیم و درس وقتی ما را اینگونه دید...
جز او کسی نخندید...
با تابستان خود چه کنیم، وقتی که چشمانمان پر از شبنم یخ زده است؟
*ماهتون عسل!
زن و مرد باهم تلاش میکنن یه زندگیه جمع و جور تشکیل میدن ٬ بعد چند وقت فکر بچه دار شدن میفتن ! مادر بدبخت نه ماه پدرش درمیاد تا این پسر دنیا بیاد ... حالا تازه بدبختی پشت بدبختی !! بابای بیچاره ش بلا نسبت مثل سگ جون میکنه واسه یه لقمه نون که بده این بچه کوفت کنه بزرگ شه پس فردا بشه مایه افتخارش !! به خاطرش اضافه کار وامیسته ... با زمین و زمان در میفته ... آخرش که چی ؟!؟!
.
.
.
که این پسر بگه گور بابای اون همه زحمت بره خواننده شه خیر سرش آهنگ بخونه :
من برات بیس میزنم تا تورو برقصونم
تو واسم ناز میکنی من برات بیس میزنم
*بدبخت اون ننه بابا !!
من ،
شخصیت به این خفنی ،
به این درازی !، برگشتم دارم مینویسم!!! درک میکنی؟ در مخیله محدودت میگنجه؟ اصلا میفهمی؟!!!
*بعد از دوماه بالاخره نتم وصل شد !
*جاتون خالی ی قهرمانی تو کشور دیگه ام زدیم به این کمر بی صاحاب (!!!) به همراه یه چهل تومن و یه دست گرمکن شلوار دیگه سجاد جون دلت بوسوزه !!