من و تو کم بودیم...
من و تو اما در میدان ها
اینک اندازه ی ما میخوانیم...
من و تو حق داریم در شب این جنبش...
نبض آدم باشیم...
من و تو حق داریم
که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم!
** فرهاد - نجوا
بدترین امتحان در طول عمر هفده و نیم ساله ام!
همه چیز عادی بود...
داشتم سعی میکردم فیزیک بخونم... سعی خودمو کردم، تا جایی که میشد...
ولی خب، گاهی اوقات سعی آدما نتیجه نمیده...
"همه ش بستگی به این داره که خدا باهات حال کنه یا نه"... این همه سال باهام حال کرده بود ولی این امتحانا دیگه باهام حال نمیکنه... دلیلش رو هم خوب میدونم چیه... خودم که هیچی، اکثر دوستای نزدیکم هم میدونن دلیلش چیه...
تنها نصیحت من به دوستام اینه که از فیلتر شکن در راه درست استفاده کنید!
* راستی به قول شبنم ما که نمره پایینمون 18س واسه چی حرف میزنیم؟؟!!!
شبنم فقط خواستم بگم وقتی اینو خوندم خنده م گرفت...
از اینکه ذهنیت اکثریت مردم نسبت به این موضوع غلطه!
"تیزهوش ، تیزهوشه! خرخون نیست!!"
از این جمله میتونید دریابید که کسی که خرخونه، پس حتما تیزهوش نیست!!!
میگم یادش بخیر... یه مدت تا دسته کرده بودیم تو وبلاگ، اونم اساسی...!
فیسبوک اومد کشیدمون بیرون!
اون موقع حس میکنم بیشتر خوش میگذشت...
الآن خیلی مزخرف شده زندگی... همه ش بخاطر درس و مدرسه س!
خوبیش اینه که حداکثر دیگه تا چند ماه دیگه که شرایط سخت شد یا 2012 میشه بگا میریم و یا اگه چیزی نشد، خودم همه رو میکشم! هر کی دوسش داشته باشم رو هم با خودم میبرم...!
بر سرش زدند و گفتند
تو تیزهوشی...
به مدرسه فرستادندش و گفتند
امتحان بده، تو دانش آموزی!
خری را به او دادند و او را گفتند :
بزن! (البته الآن دیگه ماها همه میدونیم که بدون خر هم میتونست)
کامپیوتر کوچکش را ربودند...
و ما همگی در انتظار ماه مرداد و شهریور نشستیم و درس وقتی ما را اینگونه دید...
جز او کسی نخندید...
با تابستان خود چه کنیم، وقتی که چشمانمان پر از شبنم یخ زده است؟
*ماهتون عسل!