آتش نشان

شلنگ به دست...!!

آتش نشان

شلنگ به دست...!!

سلام ، خوبید همگی؟


فقط میخواستم بگم من خیلی وقته که به اکثر وبلاگا سر نزدم، پست نذاشتم، کسی رو مسخره نکردم، و کلا نبودم ولی همچنان یکی از نویسنده های این وبلاگ هستم!


و اینکه خیلی حال میده وقتی کسینوس ۹۰ میشه ۱ و کل جواب غلط درمیاد،

یا ۹۰ منهای ۵۱ میشه ۲۰ و یا  ۲+۴ میشه ۸  و درپی آن ۶*۴ هم میشه ۳۲!

و اینکه سیمین دانشور عنوان کتاب «آتش خاموش» رو از اصطلاحات عجیب و غریب برای جلب مشتری برگرفته باشه و...  

یا از سوم راهنمایی تا الآن همیشه یادت بره واسه ریشه گیری معادله درجه دو باید «منفی» بی رو جمع یا تفریق کنی و... 

هزاران هزار سوتی دیگر از بچه های ما! الآن یادم نمیاد ولی خیلی سووووژه ایم!  جالبیش اینجاس که میگن ایران فردا رو ما باید بسازیم!؟ 

 

البته واسه ریدن تو مملکت ، الگوی خوب و فعال زیاد داریم!  

 

و افغانستان هم که سفارت ایرانو سنگبارون کردن! افغانستان! ای خدا، یارو عکس خام/نه ای رو با یه خط قرمز روش همچین گرفته بود بالا ،واقعا حال کردم! از افغانی ها هم کمتریم!  

 

 

----------------------------------------------- 

* یه حس هم به افتخار پدر و برادر بزرگم دارم،  یه حسی تو مایه های وقتی که میخوای عطسه کنی، آروق بزنی! تصورشم واسم عذاب آوره! 

 

* سجاد دمت گرم، سینا واسه ما هم بلوتوثید، استفاده کردیم! نمیدونستم تو هم تو کار پخشی...

  

 


یه حس غریب!...

یه حسی تو مایه های حس خالی کردن خودت بعد از سه ساعت تو صف توالت عمومی وایسادن!...


یه چی مثل اون موقعی که پام سه هفته تو گچ بودو وقتی گچ پامو باز کردم حس کردم یه کوه رو از رو دوشم برداشتم!!


شبیه اون موقعی که دلت از دست همه چیز و همه کس پره و همچین از عمق وجودت میگو.زی(!!) که دیگه هیچی تو دلت نمیمونه!!


شبیه حسی که وقتی داری تو سرما سگ لرز میزنی هیچی هم پول نداری و مجبوری تا خونه پیاده بری یه دفه یه آشنا با ماشینش وامیسته جلوت میگه بشین تا خونه برسونمت!...


مثل حسی که بعد از بیست روز بالاخره امتحانا تموم شد...



پ.ن:امروز ریاضی به صورت فجیعی گند زدم...خدا به خیر کنه!

پ.ن۲:جوجه های درون کارنامه را کجای این دل صاحب مرده جای دهم؟!!!

پ.ن۳:بالاخره تموم شد...دیگه ندارم!

پ.۴:دو روز پیش شد یه ماه!!

خداوندا...!

سپاس خداوندی را سزاست که مرا یاری نمود تا از جلسه ی امتحان فیزیک که روز قبلش ابتدا به کلاس زبان رفته سپس مستقیما به باشگاه عزیمت فرموده و در ساعت 5 به خانه رسیدم سپس تا دوشی بگیرمو قیلوله ای بروم مهمان ها رسیدند من هم سرخوشان با برادر و پسر عمو و دختر عمه ام پوکر بازی نمودم سربلند بیرون بیایم و در حیاط مدرسه با اقتدار با هادی فریاد سر دهیم که فیزیک نمیفتیم و یک دیگر را بغل کنیم هی فریاد بزنیم و باز بغل کنیم و باز فریاد بزنیم...!!!




پ.ن:سر جلسه یه دفعه صدای زنگ اس ام اس یکی از بچه ها بلند شد گفت کیییییهههههه؟!؟! کیییییییهههههه!؟!؟(به سبک قهوه تلخی)!!!

پ.ن2:هندسه...عربی...ریاضی!!خدا به خیر کند!

پ.ن3:من ی پارچ آبو با چنگال میخورم...نیم ساعت سی دی خام گوش میدم!!!ولی دو ساعت اونطوری دستمو بالا نگه نمیدارم آخرم کسی آدم حسابم نکنه از عقب یکی برگرده بگه بیخیال بیا برا ما تعریف کن!!!!!سجاد جوووووون!!

ناموسا؟!!!!؟

-داشتم تو خیابون با یکی از بچه ها میرفتم یهو یه گربه رفت زیر لاستیک یه ماشین پاشید وسط خیابون حالم به هم خورد!

-ناموساً؟!

-بدم میاد از ناموسا!نگو...

-ناموسا بدت میاد؟!

-عادت کردی بگی ناموسا نه؟!

-آره ناموسا!

-بهت میگم انقدر نگو ناموسا خیلی خزه!

-خزه ناموسا؟!

-اه بسه دیگه حالم به هم خورد!

-ناموسا؟!


(تو گوش خر که یاسین(!!!)نمیخونن...!!)

-بیخیال!خودت چطوری؟!

-حالم داغونه ناموسا!!!

...



پ.ن:من نمیدونم چرا وقتی اینجا با کسی شوخی میکنم بقیه رو دور برمیداره؟!آقا من دلم خواست با رفیقم(آریان الان کلی حال کردی تو رو هم جزو رفیقام حساب کردم نه؟!)شوخی کنم به بقیه چه که خودشونو میندازن وسط؟!!!

پ.ن۲:میگم نمیشه بریم پیش معلم شیمی امتحان شیمیایی بدیم؟!!

پ.ن۳:خدا دوستانی که بعد از امتحان میرن گیم نت رو برا ما نگه داره که بهترین بهونه رو برامون به وجود آوردن!!


سپید ! یعنی چی میتونه باشه؟



باز آمد...


بوی ماه امتحان، بوی دیماه...


بوی قیم اِت، بوی گل! بوی عطر بال پرستوهای شاد...!


بوی کلی زمین مصرف نشده ی چرت!...


بوی مادر، بوی مادر مقدم نژاد، بوی مادر و پدر مقدم نژاد و دوستان و همسایه بقلیشون که باجناغش تاجره، آره همون!...


بوی فرید، بوی پرانتز باز! و به دنبالش پرانتز بسته ی امیر!...


بوی ریاضی و فیزیک و معارف و زبان های فارسی و انگلیسی و عربی و آمار و ورزش و شیمی و بوی جغرافی و بوی آمادگی و دفاعی و ... کلیه درس ها و رشته ها با تضمین صددرصد قبولی!



میگم کلا شعر خفنی بود نه؟ کلی روش کار کردم آخه، شماها که نمی فهمید

ولی این "سپیییید" بود!...


و اینکه سوتی را فراوان یاد میکنیم ...

امروز جلسه امتحان شلوغ شده بود، ناظممون اومده با عصبانیت میگه " بچه ها، نمیخوای بسه؟!" احتمالا منظورش "نمیخواید بس کنید؟" بوده...


و دیگه خودم! از همه حرفه ای تر! بحث «بعد مکان و زمان» بود برگشتم گفتم " بچه ها چه حالی میداد میتونستیم برگردیم بیست سال آینده!"


...