آتش نشان

شلنگ به دست...!!

آتش نشان

شلنگ به دست...!!

یاد باد آن روز گاران...یاد باد

امروز جو گرفت شروع کردم آرشیو وبلاگمو از اولش خوندن!!به سرم زد چندتا پست بنویسم راجع به کلّ پستایی که تاحالا نوشتم...

پس شروع مینمایم!

روز اول(هفدهم فروردین)بعد از ۱۵ روز بدون وبلاگ سر کردن این وبلاگو که ساختم نوشتم من برگشتم!...ولی الان رفتنو به هر چیز دیگه ای ترجیه میدم!...

نوشتم این نیز بگذرد اما نمیدونستم اتفاقای بد زندگیت و اشتباهات با اینکه تاریخشون میگذره ولی تاثیرش تا ابد تو زندگیت میمونه و باعث میشه یه چیزایی رو از دست بدی و آرزوی داشتنشون تا ابد به دلت بمونه.

نوشتم یه داور ایرانی تو یه بازی دوبار سوت پایان بازی رو زد...اونموقع نمیدونستم یه داور اروپایی قبلا تو ی بازی به یه بازیکن دوتا کارت زرد داده ولی اخراجش نکرده!!!

اونموقع خدا خدا میکردم خانوادش بیخیال اون قضیه شن ولی الان دیگه گوشی داره!!(مخاطب خاص!)


اردیبهشت شد...!

گفتم قبل از اینکه درباره راه رفتن کسی قضاوت کنید چند قدم با کفشاش راه برید و نمیدونستم یه روزی میاد که به خاطر قضاوت زود و اشتباهم بخشی از زندگیمو از دست میدم...

اون موقع میگفتم بدشانسی یعنی اینکه وقتی داری از رو دیوار مدرسه فرار میکنی بگیرنت و نمیدونستم اینا همش خاطره میشه بعدا بهش میخندیم...نمیدونستم بدشانسی اینه که بعضی از دوستام دارن تجربه ش میکنن.

اون موقع پست مینوشتم بیاید کل کل کنید...الان دیگه حالم از هرچی کل کله به هم میخوره!...

میگفتم خرداد هم اومد و من هیچی درس نخوندم ولی الان میفهمم که معنیه درس نخوندن چیه؟!

آخه اون موقع حداقل روزی نیم ساعت درس میخوندیم ولی امسال قربون خودم برم مدت زمان مطالعه م تو طول یک هفته به یک ساعت و نیم نمیرسه!!


خرداد ...

کلی حال کرده بودم که پرسپولیس قهرمان جام حذفی شد و رفت آسیا...الان پرسپولیس قهرمان جهانم بشه میگم به درک...خودم چه پخی میخوام بشم تو فوتبال؟!

اون موقع از پشت تلفن با فائزه جون اشتباه میگرفتنم!...شاید الانم بگیرن!!

اون موقع فوتسال ایران تو آسیا قهرمان میشد کلی حال میکردم...الان دیگه آسیا خز شده!ایشالا جام جهانی...!!

اون وقتا یه مشت بیکار میومدن چرت و پرت میگفتن یه سری دیگه هم باورشون میشد!!الان اون بیکاره تو کلاس از طرف بقل دستیش معذرت خواهی میکنه!!!(مخاطب چند تن از بکس کلاس!!)

حاضر بودم برم پیش معلم فیزیکمون امتحان فیزیکی بدم ولی امتحان فیزیک ندم...الان با این معلم فیزیکی که داریم(طول و عرضش با هم برابره!صدو پنجاه کیلو وزنشه!!)حاضرم بیستا امتحان فیزیک بدم ولی اصلا به امتحان فیزیکی فکرم نکنم!!

سیستم(!)تاییدی رو از رو نظرام برداشتم...هنوزم همونجوریه!

همینجوری الکی یه پست مینوشتم...الانم زیاد الکی پست مینویسم!

یاد گذشته میکردم و میگفتم کاش هیچوقت نبود ولی الان آرزو میکنم کاش تا ابد میموند...

میگفتم بعضی آدما از سگم کمترن ولی نمیدونستم خودم ازون آدما هم کمترم!...



پ.ن:ادامه دارد...

پ.ن۲:بعضی جاهاش احساسی شد...هادی با احساسات من بازی نکن...!!!!

پ.ن3:فرزاد فرزین-کشتی صلح

مشورت!!

از قدیم گفتن چندتا عقل بهتر از یه عقله!!

میخوام باهاتون مشورت کنم!آخه تصمیم گرفتم نوروزو برم یه کشور اروپایی!فقط موندم بین چین و تایلند و مالزی سنگاپور و هند(که کشورای اروپاییه مورد علاقه ی منن!!)کدومشون رو برم! خیلی تصمیم گرفتن سخته!خدا هیچ بنده ای رو اینجوری مورد امتحان قرار نده!!

این تصمیمو وقتی گرفتم که این تبلیغو دیدم: 




پ.ن:شما بودید کدومو میرفتید؟!

پ.ن۲:محسن نامجو-ای ساربان

هزار سال بعد/هزار سال پیش؟!

سلام... به دوستای گلم...!

فقط خواستم این مدل سلام کردن رو هم تجربه کرده باشم... خواستم بگم بخونین پستو حیفه، روش نیم ساعت وقت گذاشتم...!


داشتم فکر میکردم () به همراهش کتاب تاریخی هم میخوندم...


با خودم گفتم مثلا 1000سال دیگه چندتا بچه نشستن میخوان واسه 1004مین هوگر شهید سلطانی، طرح تاریخ و تمدن بزنن...،


یکیشون که از همه گنده تر و باحال تره تقسیم بندی میکنه تمدنارو... خودش هم بین النهرین و ایرانو انتخاب میکنه... بعد میاد یه کتاب میگیره دستش مؤلفش پروفسور هادی مهدی زاده، مترجم دیوید گراوسون، نشر دانشگاه آکسفورد! 


قطعه ای از اولای اون کتاب که از زبون مؤلف به ثبت رسیده:


" سلام من بر تو ای کسی که قدم نهادی در راستای خواندن این کتاب که امیدوارانه امیدوارم نوشته هایم پاسخگوی سؤالاتت باشد...

    هم اکنون در سال بیستم ق.ا.ه. آغاز میکنم شرح قسمتی از آداب و رسومات حکومت ایران اسلامی...


در ایران و در این سالها که ما در آن زندگی میکنیم، عقاید ایرانیان بسی خندیدندی گون است... 


اول از همه، اینکه مردم ما دینشان اسلام است. اینان میگویند که دینشان کاملترین دینی است که از سوی خدا آمده و از این کاملتر وجود نخواهد داشت. اینان این را عبرت نگرفتند که پیروان یهودیت و مسیحیت و دین و شریعتهای قبل اسلام نیز هر یک چنین عقیده ای داشتند. 


اینان آخر سریالهاشان همگی حضرت مهدی دارد.

 

رستم و دیگر افسانه های اینان که وجود خارجی آنچنانی نداشتند از آن اول میدانستند روزی اسرائیل غاصب می آید و البته، نابود خواهد...!

 

کوروش اینان بسیجی بوده و استعانت میکرده از هدایت سید علی...


اینان بطور متوسط ماهی 300هزار تومان حقوق دریافت میکنند؛ اکثر اینان گناه میکنن مثل سگ! ولی دلشان خوش است که از این حقوق کمشان هر مرتبه کمی ذخیره کنند، آخر عمری که رسید به دو ملیون تومان (این پول به پول شما میشود خیلیییی!)، اسم بنویسند برای حج؛ بعد پولشان را میریزند در جیب عربها و این همه راه میروند تا مکه، بعد هفت دور میچرخند دور یک قطعه سنگ عظیم و یک دست نماز میزنند به کمرشان و  با 65 ساعت تأخیر برمیگردند ایران میگویند هرچی گناه داشتیم پاک شد!

 این همه پول را میریزند تو جیب عربهایی که همین عربها روزی کل افتخار و ثروت و دانش و کتابخانه و ... مال اینان را نابود ساختند.


عالم و پیشوا و آگاه اینان در رابطه با مسائل دینی کسانی هستند که در جواب سؤالات فلسفی دانش آموزان، صحبت اضافی و بیجا نمیکنند، فقط میگویند "در روایتها آمده!"... عارف اینان کسی است که همین جواب را در رابطه با سؤال "از کجا بدانیم خدا وجود دارد؟" نیز مطرح میکند و همگی نیز تاییدش میکنند. بشخصه خودم هم قانع میشوم و میگویم حتما راست میگوید دیگر...


اینان اسلام را پذیرفتند؛ اجبار و تحمیلش بماند...،

 مهم نبود که کمی هم گلو و پیکر ناموسشان به شمشیر جنگجویان مسلمان اصابت کند! مسلمانان آن زمان، بچه مسلمون بودن و ناراحت نمیشدند... یه کم خون دست و پا است دیگر، شمشیرمان را میشود تمیز کرد... با شمشیر آمدند گفتند بیایید خدای یگانه را بپرستیم!


اینان خط و زبانشان پارسی است ولی آن را فارسی میگویند چون عربی "پ" ندارد! (این یه جمله کپی بود)


روشنفکران اینان که کلی هم ادعاشان میشود، قهرمانانشان را کوروش کبیر و داریوش کبیر می نامند.

"کبیر" که کلا صفتی عربی است و ذاتش همه جوره خراب است...!


معلم عربی اینان در جواب سوال" چرا معلم عربی شدید، آیا واقعا علاقه داشتید؟" میگوید زمان جنگ بود، تو جو آهنگران و دعاهای عربی بودیم و جوگیر شدیم...


مردم ما خودشان  برترین دینها را داشتند و برترین فرماندهان را داشتند... کوروش داشتند که در فتح بزرگترین شهرها همچون بابل، قطره ای خون نریخت! چون حرفش حرفی بود سرشار از منطق و آزادی و مهمتر از همه خرد و دانایی!          داریوش داشتند که سیستم اداره کشورش در طول  تاریخ بی نظیر بوده است! این را من و تو نمی گوییم، این را ویل دورانت می گوید...!


اینان حسابهای بانکی سران دولتشان در بانکهای سوئیس دیگر جا ندارد و رقمش آووگادرو را فیلیپینی میزند...!


وقتی به اینان میگویی که امسال ماه محرم دیگر نمیخواهی مثل کودکی ها به هیأتها و مساجد بروی، به تو میگویند خاک بر سرت کنند که نصف عمرت بر فناست! تازه بعدش یک داستانی هم تعریف میکنند که یه شب محرم، یکی از بچه ها پاشد به عشق بانو فاطمه زهرا با کله رفت تو منبر! و کله ش پر خون شده بود، او دیگر رفت طبقه بیست و پنجم بهشت!


اینان جلوی مردم و کودکان، قمه برمیدارند میزنند به سرشان خون میریزد میگویند عاشق امام حسین که میگن کیه کیه؟ منم منم!


سران اینان میروند بالای مسجد مسلسل میگیرند به روی مردمشان تا از ارزشهای ایران و اسلام دفاع کنند... یک سری از اینان وقتی میبینند مردم کله شان کار میکند، خودشان به شهرشان آسیب میرسانند و میگویند من نبودم!، این سبزا بودن...!


اینان کله شان کار میکرد ولی بتدریج کم کار شد و یواش یواش رو به فنا میرود...، سران دولت اینان حسابی بلدند مردم را غافلگیر کنند ولی این جنبه خوبش است... جنبه بد این قضیه این است که این غافلگیریهارا در قالب منحل کردن بزرگترین دانشگاه هایشان انجام میدهند!... شب میخوابند صبح پا میشن میگن دانشگاه علوم پزشکی تعطیل!


اینان..."

  

بعد فکر کنم اون پسره فکر میکنه میبینه اگه نگه که هزارسال پیش چی بوده اوضاع کشورش، خیلی خیلی بهتره...؟


*در آخر هم به یه نکته ای اشاره کنم، خواهشا دعواهاتون رو تو وبلاگ ما نکنید! یاسی مشکل عصبی داری؟ یه وبلاگ درست کن خودتو توش خالی کن!

من هم منای قدیم!

میخوام بگم دیگه کم آوردم... اونم تو چی؟ ... تو اسگلییت...، نه ببخشید تو اسگلگانگی!!!

چرا به خودمون نمیایم واقعا...؟

دیروز وقتی رفتم خونه دوباره گفت کارنامه تو بیار ببینم... هیچی جوابشو ندادم رفتم تو اتاق... 

دیدم ناکس مامانمو فرستاد... اومده میگه کارنامه تو بده اشکالی نداره جبران میکنی... بهش گفتم "ناموسا؟" ... گفت " حل چشاته!" یه کم نگاش کردم و گفتم " یدونه ای به مولا..."!    دادم بهش (کارنامه رو!) و اونم برد داد به اون... 

 یه پنج دقیقه ای میشه که کارنامه رو دیده گذاشته رو زمین... فقط لبخند میزنه... از اون لبخندایی که قلبتو ازجا میکنه... معمولا این جور مواقع واسه یکی دو روز به خودم میام و درس میخونم و بعدش دوباره ول میکنم...

ولی این بار...



ولی این بار..........


..... کمِ کم یه هفته میخونم و بعد ول میکنم!... نه شوخی کردم... برنامه ریزی میکنم هفته ای 10 ساعت درس بخونم... حاضرم قسم بخورم پارسال بجز خرداد و دی که امتحانات بود، عمرا ده ساعت تو کل سال درس نخوندم...


ولی امسال...



راستی ...

تو یه چیز دیگه هم کم آوردم... اون هم تو اسگلگانگی ولی یه اسگلگانگی دیگه... امسال خیلی شنگولو منگول شده بیچاره... جوادو میگم... البته در هرصورت من یه سال ازش جلوترم!


ممد با تأخیر گفت، من میخوام جلوتر بگم تا خنثی شه... دو روز دیگه ایز مای هپی بیرثدی!!! از الآن گفتم که یادتون نره دیگه... میدونید که چیو میگم... نقدی هم قبوله... 

تولدم مبارک!!

دیروز تولدم بود...

تولدم مبارک باشه!البته با یک روز تاخیر...

روز تولدم یه حس عجیبی داشتم!

یک سال دیگه هم از زندگیم گذشت و من همچنان هیچ پخی نشدم!!!!!!!!

حس میکنم یک سال دیگه به مرگ نزدیک شدم...!



پ.ن:به قول خودت پیر شدم دیگه...حالا چه ۱۷ چه ۱۷۰!!فرقش چیه؟!(مخاطب خاص!)

پ.ن۲:از بعضیا هم ممنون که به این بعضیا یا به عبارت دیگه جیگلی تبریک گفتن!!!(باز هم مخاطب خاص!!)

پ.ن:هرکی خواست آدرس بدم کادوشو بفرسته برام...اصلا هم اشکالی نداره که دیر شده!

پ.ن۴:محمد نوری-تولدت مبارک!